از هر طرف

ساخت وبلاگ

دیگه به جایی رسیده ام که جرات کنم و بگویم: طلاق!

نه اینکه خانواده ای پشتیبان داشته باشم، هرگز و حتی دلیل تحمل و سکوتم هم همین خانواده بی محبتم بوده اند، اما حتی او هم ازین وضعین سواستفاده کرده و مدام مرا تحقیر می کند. با او قهرم. بدجنس بی عاطفه!

همیشه ترسیده ام که بعدش چه می شود؟!!! بی پولی؛ بی احترامی؛ بی پناهی؛ تهمت؛ از دست دادن همان اندک دوستان؛ خوب، تلاشم را هواهم کرد و اگر نشد، مرگ!

بهترین و کوتاهترین راه فرار!

نه به خانواده لعنتی او امیدی هست و نه خانواده لعنتی خودم! مادرم که بدتر از بد است و درین دنیا فقط پسرانش را دوست دارد، بلکه می پرستد! اگر عروسش توی صورتش تف هم بیندازد باز او را در آغوش خواهد کشید. به جهنم

به جایی رسیده ام که تمام مفاهیمی که قبلا توی ذهنم شکل گرفته بودند، دارند معنایشان را از دست می دهند! احترام، نجابت، صداقت، شفقت و ...

کاش میتوانستم ولنگار و هتاک و پررو باشم! کاش شوهر و پدر و مادرم از بی آبرویی های احتمالی من وحشت داشتند! انوقت اوضاعم خیلی فرق میکرد! اما حیف..‌‌ درتمام عمرم عین کبریت بی خطر بوده ام!!! 

حالا هم که دیگه کبریت منقرض شده و دوران فندکهای شیک و فانتزی رسیده! 

کاش در اروپا بودم، انجا اینقدر قوانین سخت و هنجارهای ضد زن حاکم نبود، و بعد از طلاق میشد از امکانات مالی و شغلی بسیار بهتری برخوردار بود. بهرحال الان من اینجا هستم. یکی از بدترین کشورها برای زندگی زنان....

فکر اینکه بخواهد بچه هایم را بگیرد، عذابم می دهد، البته قطعا اینکار را بخاطر سوزاندن من خواهد کرد و نه عشقش به انها! اما نخواهم گذاشت حتی این عشق بیکرانم به بچه هایم باعث اسارتم بشود! خورشید من هم طلوع خواهد کرد...انشالله.

+ نوشته شده در دوشنبه نهم تیر ۱۳۹۹ ساعت 0:14 توسط منتظر  | 
مادر و روز مادر...
ما را در سایت مادر و روز مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delgap97 بازدید : 70 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 17:01