آخ مادر...

ساخت وبلاگ

نمی دانم چه حکمتی است که هروقت می خواهم حال مادرم را بپرسم، خبر از برادر و زن و بچه هایش می دهد! تفریح و مهمانی و خوشی هایشان! آخر نمی گویم که خوش نباشند و با فامیلهایشان بیرون نروند اما واقعا به من چه؟؟؟؟

تولد دعوتشان کردم که بخاطر وضعیت هوا نیامدند. در عوض رفتند به روستای پدری که در ارتفاعات است، آنهم برای برف بازی و با خواهرهای خانم! خوب به جهنم، شاید دوست نداشته‌اند اینجا بیایند موضوع این است که چرا مادرم اینها را به من می گوید؟ اگر این کرم نیست، پس چیست؟

هروقت می خواهم کمی از اخلاق گندش را فراموش کنم، با تکرارش نمی گذارد، واقعا دوستش ندارم و واقعا دلم برایش تنگ نمی شود. کاش میشد پدر و مادر را هم عوض کرد! تا حد امکان حضورشان را کمرنگ کرده ام تا حدی که بچه ها چندان علاقه ای بهشان نشان نمی دهند، اما خودم همچنان رنج می کشم. چرا نتوانسته ام به بی تفاوتی مطلق برسم؟

با این رفتار آنها بخصوص مادرم، بزودی این اتفاق می‌افتد. هرگز نمی توانم ببخشمش اما می توانم بی تفاوت شوم، امیدوارم بزودی این اتفاق بیفتد.

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 11:37 توسط منتظر  | 

مادر و روز مادر...
ما را در سایت مادر و روز مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delgap97 بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 19:58