آرامش قبل از طوفان

ساخت وبلاگ
بعد از مدتها دیروز روز آرامی داشتم، و به طرز احمقانه ای فکر کردم که شاید همه چیز دارد درست می شود! اما زهی خیال باطل!

غروب که بچه ها را بردیم بیرون خیلی ناگهانی اسم یکی از اعضای خانواده اش آن هم نه برای موضوعی ناخوشایند از دهانم پرید و این شد شروعی بر طوفان! طوفانی که با قهر شدیدی همراه بود. طفلک بچه های کوچکم که ترسیده بودند و در سکوت در کنارم راه می آمدند. این تنبیهی برای آوردن یک اسم لعنتی بود که فقط شامل حال من نشد. چطور می توانم حتی لحظه ای دیدی مثبت به او و خانواده اش داشته باشم؟ چطور؟

جایی خوانده بودم: وقتی روابط صمیمی است انسان حرفی را بدون حساب و کتاب قبلی می زند و بعد درموردش با فرد مقابل تبادل نظر می کنند، عکس من که باید کاملا مواظب حرفها و حرکات خودم باشم مبادا که از تویش نکته ای یا حرفی دربیاورد و بعد بخاطرش دمار از روزگارم در بیاورد! این حالت مواقعی که مهمان خانواده ام هستیم هزار برابر می شود. آخر چرا؟

گاهی با خودم می گویم شاید همه اینها یک خواب طولانی باشد که بزودی تمام می شود و من از این کابوس بیدار خواهم شد اما یاد بچه هایم که می افتم به خودم می گویم: حتی اگر این کابوس باشد بخاطر این دوتا فرشته ارزش دارد که به دیدنش ادامه بدهم. فقط خدا می داند که چگونه است و فقط خدا می تواند کمکم کند.

مادر و روز مادر...
ما را در سایت مادر و روز مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delgap97 بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 12:59